SHUT UP BOYS_8
KEVIN-JOJO
یه وب دیگه از وو سانگ مین و وو سانگ هیون
نگارش در تاريخ دو شنبه 28 / 2 / 1392برچسب:, توسط woo sung min

 

خلاصه تا بعد از شام هیچکدوم از بچه ها هیچ حرفی نزدن و بعداز شام هم پاشدن رفتن خونه!!!)تا حالا انقدر چرت رفته بودین رستوران؟؟؟؟؟)
تو راه:
لوهان و ملانی:
ملانی:لوهان؟؟؟؟؟؟؟
لوهان:جونم؟؟؟؟؟؟
ملانی:جونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لوهان:ناراحت شدی اینجوری گفتم؟؟؟؟؟؟
ملانی:نه..........................نه.....................نه...................خرذوق شدم
لوهان:ههههههههههههه..................خب بفرمایید
ملانی:لوهان؟؟؟؟به نظرت کوین واقعا ماریا رو دوست داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لوهان:اگه نداشت که اونجوری نمیگفت!!!!
ملانی:آخه خیلی یهویی شد.............بعدشم اگه دوسش داره چرا از اول اونو انتخاب نکرد؟؟؟؟؟
لوهان:اون اول چون دید هانا خوشگله انتخابش کرد اما بعدا فهمید اخلاق مهمتر از قیافس!!!!(هییییییییییییییییییی..............نلی ناراحت نشیا!!!!..............واقعیت تلخه دیگه عیب نداره!!!!!هیییییییییییییییییییییییی)
ملانی:مگه اخلاق هانا چشه؟؟؟؟
لوهان:چیزیش نیست...................ولی اخلاق ماریا بهتره(هییییییییییییییییییییییییییییی)
ملانی:تو این یه مورد باهات موافقم(ببین نلی جون خواهرتم تایید کرد..............هیییییییییییییییییییییییییییییی)
و رسیدند خونه ملانی اینا و ملانی خدافظی کرد و رفت.......
هانا و بکهیون
مثل همیشه به سکوت گذشت
جلوی خونه ی هانا:
هانا داشت پیاده میشد که بکهیون دستشو گرفت
هانا برگشت و نگاهش کرد
بکهیون:بابت امروز.................متاسفم
هانا:برای چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بکهیون:هم اینکه باعث دعوات با دوست صمیمیت شدم هم اینکه سرت داد کشیدم
هانا لبخند زد و گفت:نه بابا.............عیب نداره................اولیش که فردا ماریا زنگ میزنه میگه بریم ولگردی نزدم خودم بهش زنگ میزنم.............دومیشم باز عیب نداره حق داشتی خیلی خنگ بازی در میاوردم
بکهیون لبخند زد و گفت:شب خوبی داشته باشی...............خوب بخوابی!!!!!!!
هانا:مرسی.................تو هم همینطور.................شب بخیر.............خدافظ
و رفت
و اینک
ماریا و کوین(هیییییییییییییییییییییییی)
و این هم اولش به سکوت
ماریا:ک...........کوین............شی؟؟؟؟
کوین:بله؟؟؟؟
ماریا:راجبه حرفتون توی رستوران!!!!
کوین:جدی گفتم!!!!!!!!
و دیگه چیزی نگفتن و ماریا همچنان متعجب بود........بر حسب عادت که پسرایی که باهاشون هنوز آشناییت نداشت رو خیلی دیر گرم میگرفت باهاشون............با کوینم خیلی گرم حرف نمیزد و همش از ضمیر دوم شخص جمع یعنی شما استفاده میکرد(واقعیت هم همینطوره با هرکی نشناسم اللخصوص پسرا یه جوری حرف میزنم فکر میکنن کی هستن!!!!هههههههههه)
جلوی خونه ماریا:
ماریا:مرسی کوین شی..................من دیگه میرم.............سلام برسونید
و خواست پیاده شه که کوین دستشو گرفت و کشیدش سمت خودش
فاصله ی صورتاشون 3 سانت بود
ماریا چشاش از تعجب شده بود اندازه تخم مرغ!!!!!
ماریا:ک...............کوین شی!!............
اما کوین نذاشت حرفشو تموم کنه و بوسیدش
و اینجا بود که ماریا اولین بوسه ی عمرش رو تجربه کرد(چرا دروغ میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟توی همه ی داستانا صدبار کوین منو بوسیده این اولیش نبوده که..............هییییییییییییییییییییی)
کوین اومد عقب
ماریا:ک..........کوین............شی!!!!!
کوین:اگه یه بار دیگه برای صدا کردن من از ضمیر دوم شخص جمع استفاده کنی دیگه ولت نمیکنم!!!!!!
ماریا:ک..............کوین شی.........
کوین:بازم گفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بذار یه بار دیگه تکرارش کنم تا تو باشی دیگه منو اینجوری صدا نکنی!!!!
ماریا خودشو برد عقب و گفت:نه............نه مرسی......
کوین خندید و گفت:ببخشید یوهویی این کارو کردم.......ولی اگه نمیکردم تا آخر عمر میخواستی بهم بگی کوین شی....کوین شی
ماریا زورکی یه لبخندی زد و گفت:باشه...........پس من میرم.............خدافظ
و قبل از اینکه کوین خدافظی کنه پیاده شد و بدو بدو رفت سمت خونشون........(بیچاره عرق شرم ریختم از خجالت!!!!منم چقدر خجالتی ام آخه!!!!)
کوین خندش گرفت و آروم گفت:کوین خیلی خری...........این چه کاری بود کردی؟؟؟؟بچه از خر ذوقی کیفشو جا گذاشت..........ولی خودمونیم..........................خوب بود.............واشیدا(ترجمه:خوشمزه بود!!)(هیییییییییی)
یکم منتظر شد ولی ماریا نیومد واسه همین رفت تا بعدا کیفشو براش بیاره!!!البته هنوز نمیتونست به کیفش دست برد بزنه چون کارش زار میشد!!!

هیهیهیهیهیهیهی

خب دیگه برید نظر بدیددددددددددددددد

انیوووووووووووووووونگ